یرای تویی ک خودت میدونی 

میگن روح انسان با یه طناب قرمز به روح عزیزانش گره مبخوره 

تا بتونه تو زندگیه بعدیش ببینتشون

نمیدونم انتهای این داستان چجوری تموم میشه 

ولی میخوام این طنابو سفت بچسیم 

این دنیا واسه ممنونت بودن کمه :")

 

 

امروز

یه اغوش برای پناه بردن پیدا کردم

یه دست برای گرفتن 

یه راز برای کشف کردن 

یه دلیل برای خوشحال بودن

و یک انسان واسه دوست داشتن

تو

تو تونستی بهم نشون بدی دوست داشته شدن بدون ترحم چیه

تو تونستی دستامو بگیری وقتی هیچ کس نگرفتشون

تو تونستی اشکامو در اغوش یگیری وقتی سال ها اسیر جشمام بودن

تو تونستی صدا های تو سرم رو عوض کنی

صدا های وحشیانه ک خواب رو ازم میگرفت تبدیل کردی به خاظره هایی ک حاضرم هر روز بهشون لبخند بزنم

تو کودک طرد شدم رو بغل کردی :)

و

وقتی به خودمون نگاه میکنم دوستیمون فراتز از یه اتفاقه 

یه چیز دقیقا مثل سرنوشت 

و نسبت روحامون یه چیزی فراتر از اشناییه

انگار بهم متعلقن 

انگار همدیگه رو چندین سالع میشناسن 

انگار به هم عادت کردن

من فقط میخواستم دوستت باشم نمیدونستم یه روز بخشی از من میشی

نمیدونستم میشی دلیل خنده هام 

نمیدونستم میشی اولویتم 

نمیدونستم انقدر بهت وابسته میشم

توی نامم به خودم نوشته بودم :

میدونم تنهایی داری گریه میکنی

 

ولی من تنهایی گریه نمیکردم اون بچه اشتباه فکر میکرد 

اون نمیدونست با رویاهاش دوست شدم 

دوست ؟ وازه ی کافیی نیست :)

نمیدونست رویاهاش بخشی از من شدن 

 

 

*گلویش را صاف میکند *

امروز رو روز خودمون اعلام میکنم

امروز باید شادترین باشیم 

امروز میتونم هر کسی رو بابت هر چیزی ببخشم

سالگردمون مبارک میس کیم

بابت متن حقیرانم شرمنده